نبوت | خلاصه درس چهل و سوم
بازگشت به لیست مراحل f9خلاصه درس چهل و سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
معجزات پیامبر اکرم (ص)
از معجزات پیامبر اکرم در جنگ خندق بود هنگامی که از لحاظ غذا و مهمات در در محاصره شدیدی بودند جابربن عبدالله انصاری خدمت پیامبر رسیدند و گفتند که یا رسول الله شما دعوتید منزل ما برای صرف غذا (غذا هم این بود که یه بزغاله ذبح کرده بود و یک من جو را آرد کرده بود و نان پخته بود غذا به اندازه ده نفر بود )
پیامبر فرمود من و اصحابم ؟؟
جابربن عبدالله انصاری چون از پیامبر خجالت کشیدند که به تنهایی ایشان را دعوت کنند فرمود بله یا رسول الله
سپس خدمت همسرش رسید و گفت پیامبر با اصحابش مهمان ما خواهند شد.
همسرش گفت شما به پیامبر گفتید که با اصحابش به منزل ما بیایند یا اینکه خود پیامبر فرمودند؟؟
جابربن عبدالله گفت من پیامبر را دعوت کردم پیامبر فرمودند من و اصحابم من هم نتوانستم بگویم که اصحابتان را نیاورید همسرش گفت اگر پیامبر خودش گفته من و اصحابم نگران چیزی نباش و مشکل حل خواهد شد
پیامبر به منزل جابربن عبدالله آمد و پرسید که غذا چه چیزی آماده کردهای گفت یک بزغاله ذبح کردم و در تنور بریان کردم و یک من جو هم آرد کردم و نان پختم به اندازه ده نفر
پیامبر هم فرمودند اشکالی ندارد اصحابم ۱۰ نفر ۱۰ نفر میآیند و به آنها غذا بده و همینطور هم شد اصحاب ۱۰ نفر ۱۰ نفر سر سفره مینشستند غذا میخوردند و میرفتند و به همین ترتیب صدها نفر را غذا دادند و غذا هنوز هم باقی بود
معجزه بعدی لقمان در اطراف مدینه گوسفندان خود را چرا میداد گرگی حمله کرد به گوسفندان
گوسفندان را گرفت لقمان گرگ را تعقیب کرد تا گوسفندان را بگیرد گرگ هم کوتاه نمیآمد
آن شخص گفت عجب گرگ بیحیایی
گرگ هم برگشت با زبان فصیح عربی به او گفت من بیحیایم یا شما
خدا برای شما پیامبری فرستاده که به آن ایمان نمیآورید
من کارم این است که گوسفندان را شکار کنم شما چرا به پیامبرتان ایمان نمیآورید
آن شخص برگشت و به پیامبر ایمان آورد و از آن به بعد آن شخص را با لقب ا میکردند یعنی کسی که گرگ با او سخن گفته
مورد بعدی شفا دادن چشم مولا امیرالمومنین علی علیه السلام بود حضرت به چشم درد خیلی شدیدی مبتلا بودند در جنگ خیبر این اتفاق افتاد
مسلمانان وضع بدی در آن جنگ داشتند به طوری که مجبور بودند بعضی از حیوانات را که گوشت مکروهی دارند به عنوان غذا مصرف کنند پیامبر فرمودند که پرچم را به دست کسی خواهم داد که حیدر کرار است و فرار نمیکند او تا پیروز نشود برنمیگردد اما شخصی از اسم امیرالمومنین نیاورد و همه فرماندهان آرزو میکردند که یکی آنها باشند وقتی به سراغ امیرالمومنین رفتند دیدند که ایشان چشمشان درد دارد با آب دهان چشمشان را شفا دادند پرچم را به دست ایشان دادند و امیرالمومنین رفت و فتح خیبر را انجام داد و فرمودند که من این کار را با قدرت جسمانی نکردم این قدرت قدرت معنوی بوده است